شیمی کَده

آموزش شیمی و علوم

شیمی کَده

آموزش شیمی و علوم

شیمی کَده

تمام مطالب این وب تقدیم به روح آسمانی پدرم که یادش پرچم صلحیست به وقت شورش دلتنگی...

بایگانی
۳۱
فروردين
۹۱

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می‌کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت .

 

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست . مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر

از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی

دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود

می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو

فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی‌نشانگر انسانی است که من عشقم را به او

داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما

چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به

کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام .

امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟ مرد جوان بی

هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد

تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی‌خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۷
فروردين
۹۱

آقایون عزیز، آیا می خواهید بدانید چقدر همسرتون رو دوست دارید ؟ کافیست به سوالات زیر پاسخ بدهید :

1- شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید؟!

الف- به اندازه تعداد سکه‌های مهریه اش
ب- به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش
ج- به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش
د- به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز

 2- چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید؟!
الف- جوونی کردم
ب- سادگی کردم
ج- گول خوردم
د- من که نرفتم خواستگاری، اون اومد

3- اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید؟!
الف- اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید
ب- اول خرما و بعد شاباش می دهید
ج- اول قبرستان و بعد محضر می روید
د- انشاا... بقای عمر 5 تای دیگر باشه

4- ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است؟!

الف- املاک پدرش
ب- دارایی پدرش
ج- املاک و دارایی پدرش
د- همه موارد

 

 

 

بقیه تو ادامه

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۵
فروردين
۹۱

مردان هم قلب دارن
فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!
شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!
هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم
... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !
مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!
نه بخاطر زورِ بازوها

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۵
فروردين
۹۱

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...
...
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۰
فروردين
۹۱

برای دریافت کد آهنگ بانو از مهرداد حسینی روی لینک دریافت کد موزیک کلیک کنید.

 

دریافت کد موزیک

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۷
فروردين
۹۱

شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) را به همه ارادتمندان ایشان و امام زمانمون تسلیت عرض میکنم...

 

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۰۶
فروردين
۹۱

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۰۲
فروردين
۹۱

یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه
نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت
 از کوه راه می افتاد و عصا به دست به سمت دروازه شهر می آمد

بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباختة عمو نوروز بود و روز اول هر
بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط,
خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم,
از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و
شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد میانداخت رو ایوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور
درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر, سرکه, سماق,سنجد, سیب, سبزی, و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات
می ریخت. بعد منقل را آتش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستش. اما, سر
قلیان آتش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست.چندان طول نمی کشید که
پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می رفت
به هوا.

در این بین عمو نوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را بیدار کند. یک شاخه گل
همیشه بهار از باغچه می چید رو سینه او می گذاشت و می نشست کنارش. از منقل یک گله
آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می
کرد؛ یک پاره اش را با قندآب می خورد. آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد
زیر خاکستر؛ و پا می شد راه می افتاد.

آفتاب یواش یواش تو ایوان پهن می شد و پیرزن بیدار می شد. اول چیزی دستگیرش نمی شد.
اما یک خرده که چشمش را باز می کرد می دید ای داد بی داد همه چیز دست خورده. آتش
رفته سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده. آتش ها رفته اند زیر خاکستر, 
آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کند

بعضی ها متعقدند اگر این دو همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا
هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند

 

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۰۱
فروردين
۹۱

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد از مدد خواهی، چراغ دل بر افروزی

نوروز مبارک

SMs SMs SMs
چند سال و چند عید باید از عمر تو بگذره تا آدم بشی !؟

یک سال از عمرت گذشت، ولی باز تو همونی که بودی !

فرشته دوست داشتنی بهار مبارک !

SMs SMs SMs
ای کاش که هر لحظه بهاری باشی

هر روز پر از امیدواری باشی

هر ۳۶۵ روز امسال

سرگرم شمردن هزاری باشی!

SMs SMs SMs
بی اجازت دفتر ۳۶۵ برگ جدیدتو دادم به خدا تا بهترین تقدیر رو برات نقاشی کنه

نوروز ۹۱ مبارک

SMs SMs SMs
یادت باشه: تعطیلات بزودی تموم میشه و بعدش سرکار رفتنه که انتظار تورو میکشه.

بازم ۱سال کار و خستگی!

(ستاد کوفت کردن تعطیلات نوروزی)

SMs SMs SMs

امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم

یکیشون خوشبختی و اون یکی سعادت که در

سال ۹۱ میان سراغت !

 

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۹
اسفند
۹۰

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۹
اسفند
۹۰


انواع تبریک ها برای افراد
:: متون ادبی ::

پیام نوروز این است
دوست داشته باشید و زندگی کنید
زمان همیشه از ان شما نیست . . .

.
.
.

چه افسانه ی زیبایی… زیباتر از واقعیت ...
راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار
گویی نخستین روز آفرینش است؟
نوروز مبارک

.
.
.

نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر می کند . . .

.
.
.

و باز گرمای ملایم و فرحبخش روزهای آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها
و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند
و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند . . .

.
.
.

سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره… من… تو… ما
کجا ایستاده ایم. سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار و سال نومبارک

.
.
.

و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد
تا با لاله ی خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند
و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند . . .

.
.
.
و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد
و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را به نظاره می نشیند
و همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد ناله ی
نی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد . . .
نوروز مبارک

.
.
.

رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را
میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی
خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را

.
.
.

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

.
.
.

فرا رسیدن نوروز باستانی،
یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم
بر همه ایرانیان پاک پندار،
راست گفتار و نیک کردار خجسته باد


:: متون عاشقانه و فانتزی ::

اگرچه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است
اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد
پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند . . .

.
.
.

در این نوروز باستانی خیال آمدنت را
به آغوش خسته می کشم . . .

.
.
.

با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم
سال تحویل دلم می گیرد با تو تا آخر خط بیدارم . . .

.
.
.

نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد
تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم . . .


:: متون اداری ::
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال
حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد
را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت
را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای شما عزیزان مسئلت مینماییم

.
.
.

بهار یک نقطه دارد
نقطه آغاز بهار زندگیتان بی انتها باد
سال نو مبارک

.
.
.

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
ای تدبیر کننده روز و شب
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر
حال ما را به بهترین حال دگرگون کن
سال نو مبارک

.
.
.

مثل لحظه ای که باغ، در ترنم ترانه شکوفا میشود
غرق در شکوفه میشود روزگارتان بهـار
لحظه هایتان پر از شکوفـه باد
سال نـو مبارک

.
.
.

با سلام، در آستانه فرا رسیدن "عید نوروز باستانی" و طمطراق پیک بهاران و آغاز سال نو
تبریک و تهنیت صمیمانه را تقدیم شما و خانواده محترمتان داشته
و در پرتو الطاف بیکران خداوندی، سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را آرزومندیم

.
.
.

بوی باران؛ بوی سبزه؛ بوی خاک
شاخه های شسته؛ باران خورده؛ پاک
آسمان آبی و ابر سفید؛ برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد. نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوتران مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار. خوش به حال روزگار
سال نو مبارک


:: متن تبریک برای پدر و مادر ::
عید نوروز را به گلهای یاس بهشت آرزوهایم،
پدر و مادر عزیزم
که عطرشان پایدار و مهرشان ستودنی است
تبریک می گویم
سال نو مبارک


:: متون زیبا و دوستانه ::

مهربان من
در شکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان و شادی
اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم . . .

.
.
.

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
سال ۱۳۹۱ مبارک . . .
.
.
.

جشن است که نوروز به پا خاسته است.
شادی و سعادت جهان آن تو باد.
از هر دو جهان فقط تو را می خواهم . . .

.
.
.

نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند
و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند.
پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی . . .

.
.
.

نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند
که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . . .

.
.
.

نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست
اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد . . .

.
.
.

زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند
نوروز جشن نکوداشت نگاه توست پس نوروز بر تو فرخنده باد . . .

.
.
.

باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند
از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی . . .

.
.
.

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد،
و سالی دیگر گذشت
روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد

.
.
.

سال نو و بهاری نو را، فرصتی نو برای تازه شدن و بازنگریستن بر چگونه زیستن میبینم
برای وجود نازنینت در این فرصت نو شوری نو برای ساختن و بهتر زیستن آرزو میکنم
امیدوارم همیشه سلامت و سرزنده و مهربان و روشن بین باقی بمانی

.
.
.

شاید خداوند صحرا را آفرید تا با دیدن نخل لبخند بزنیم

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۵
اسفند
۹۰

سلام دوستان گلم

 

ازتون انتظار ندارم که این آپ به نسبت طولانی رو تا ته بخونید،هدفم از نوشتنشون فقط این بود که یکم از گذشته ام یاد کنم،همین و بس.

روز های آغازین این سال روزهای خوبی واسه من و خانوادم نبود، به دلیل بیماری پدرم،یادمه سال تحویل 2:50 شب بود

و پدرم تو بیمارستان بخاطر بیماری قلبیش بستری بود و ما اجازه ملاقات نداشتیم و مجبور شده بودیم با بدبختی یکی دوساعت قبل تحویل سال بریم پیشش

خلاصه،خیلی ضدحال بود اما تا13 فروردین به لطف خدا بابام سرپا شد و سیزده به درنسبتا" خوبی داشتیم .

من و بابام و مامانم و داداشم و زنشو خواهرم و شوهرش و خواهر زادم!

خیلی خوش گذشت بهمون،جاتون خالی!

خلاصه من تو این مدت برای کنکورم هم درس میخوندم،اما بخاطر اوضاع خانواده و یک سری از مسایل نتیجه آزمون های آزمایشیم نسبت به گذشته خیلی بدتر شده بود

اما من تلاش خودمو میکردم و به لطف خدا امیدوار بودم تا اینکه روز موعود یعنی کنکور فرا رسید

صبح کنکور پدرم منو به محل امتحان رسوند ،اصلا استرس نداشتم نه اینکه برام مهم نباشه ها،بخاطر اینکه 5 سال تو موسسه بووووق بودم و هر دو هفته امتحان میدادم!!

فکر کنم اسم موسسه رو فهمیدین!

خلاصه کنکورو دادم رفت، نتیجه نهایی که اومد دیدم تو دانشگاه مازندران تونستم تو رشته شیمی گرایش محض دوره روزانه قبول شم،یادمه صبح زود بود،خیلی خوشحال شدم

شاید خیلیا بگن 5 سال میرفتی فلان جا اونوقت به این راضی شدی؟؟

بله

من خیلی خوشحال بودم که از یک مدرسه خیلی معمولی،شایدم کمتر از معمولی،با مریضی پدرم که تاثیر مستقیم روم میزاشت و یکمم شیطونی کردنم تو یه دانشگاه دولتی تو شهر خودم که از خیلی از دانشگاه ها مخصوصا تو رشته شیمی سر تره قبول شم.

دیگه اینکه امسال موفق شدم گواهی ناممو بگیرم(البته آزمون شهر رو بار اول افتادم چون سرهنگش مثل گودزیلا بود اما بار دوم گرفتم)

و خیلی از شکست ها و موفقیت های دیگه ای که اینجا جاش نیس بگم!!!

برجسته ها رو گفتم دیگه!

دیگه همین

بیایید برای شادی روح همه کسانی که پارسال تو همین لحظات کنار عزیزانشون بودند و حالا زیر خروار ها خاک خوابیدن یه فاتحه بخونیم...

خدایا چنان کن سرانجام کار                   تو خوشنود باشی و ما رستگار

 

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۴
اسفند
۹۰

چاد کوچولو آرام و خجالتی بود. روزی به خانه آمد و به مادرش گفت که می خواهد برای همکلاسی هایش یک کارت تبریک درست کند. قلب مادر فرو ریخت. در دل گفت: «کاش واقعا این کار را بکند.»

او بارها دیده بود که وقتی بچه ها از مدرسه به خانه برمی گشتند، پسرش، چاد پشت سر آنها راه می رفت. بچه ها همیشه با هم حرف می زدند، ولی چاد هیچ گاه در جمع آن ها شرکت نمی کرد. به هر حال او تصمیم گرفت به پسرش کمک کند. بنابراین کاغذ و چسب و مقوا خرید و ظرف سه هفته چاد توانست 35 کارت درست کند.

روز عید فرا رسید. چاد خیلی خوشحال بود. با دقت کارتها را روی هم گذاشت و آن ها را در پاکتی بزرگ قرار داد و از خانه بیرون رفت. مادر تصمیم گرفت برای او شیرینی مورد علاقه اش را درست کند تا وقتی از مدرسه برمی گردد، شیر داغ به او بدهد. مادر می دانست که اگر پسرش کارت زیادی دریافت نکند، ناراحت می شود. شاید اصلا هیچ کارتی دریافت نمی کرد. این فکر خاطرش را آزرد. آن روز بعد از ظهر مادر شیرینی و شیر را روی میز گذاشت. وقتی صدای بچه ها را شنید، از پنجره به بیرون نگاه کرد. آن ها لبخندزنان جلو می آمدند. مثل همیشه چاد پشت سر آنها بود. او کمی تندتر از همیشه راه می رفت. مادرش انتظار داشت چاد به محض ورود به خانه، گریه کند. متوجه شد چیزی در دست پسرش نیست. وقتی در را باز کرد، جلوی گریه اش را گرفت و گفت: «چاد برایت شیرینی و شیر آماده کردم.»

ولی او متوجه حرف مادرش نشد و از کنارش گذشت. صورتش بر افروخته بود. فقط توانست بگوید: «حتی یک نفر، حتی یک نفر!»

قلب مادر فرو ریخت. سپس پسرک گفت: «من حتی یک نفر را فراموش نکرده بودم!»

دیل گالوی

برگرفته از کتاب 80 داستان برای عشق به زندگی _ انتشارات: عقیل

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۳
اسفند
۹۰

 تاریخ ایران باستان پر از جشن هایی است که همگی بر پایه دید و نگاه پیشینیان ، دارای فلسفه و جوهری وجودی اند. امروزه تنها « جشن سوری » ، معروف به « چهارشنبه سوری » و نیز « جشن سده » برایمان به یادگار مانده است و در باره جشن های فراموش شده ی آتش ، به « آذرگان » در نهم آذر ماه و « شهریورگان » یا « آذر جشن » می توان اشاره داشت . آتش نزد ایرانیان نماد روشنی ، پاکی ، طراوت ، سازندگی ، زندگی ، تندرستی و در پایان بارزترین نماد خداوند در روی زمین است .چهارشنبه سوری در فرهنگ پارسی به عنوان مقدمه و پیش درآمد عید نوروز نیز شناخته شده است که هماره در طول تاریخ، قبل از فرا رسیدن سال نو و تحویل نوروز برپا می شده و هنوز هم در بین اقوام و شهروندان ایرانی از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

     

آتش

از قدیم الایام تا آن جا که تاریخ نشان می دهد، بشر برای آتش اهمیت خاصی قایل بوده و پیشرفت قسمت مهمی از زندگی خود را مدیون وجود این عنصر مفید دانسته است. آتش اما در نظر ایرانیان مظهر روشنی ، پاکی، طراوت، سازندگی، سلامت و تندرستی است. بیماری ها، زشتی ها ، بدی ها و همه آفات در عرصه تاریکی و ظلمت جای دارند و به همین علت اهریمن مظهر تیرگی و جایگاه او تاریکی است. افروختن آتش به طور کنایه راه یافتن روشنی معرفت در دل و روح است که آثار اهریمنی و نامبارکی را از بین می برد. یک رشته جشن های آریایی با جشن های آتش است که با همان منظور ، در آن آتش می افروزند. جشن هایی مانند جشن های سده ، آذرگان، شهریورگان ، جشن «گجرسی» در ترکیه.

                       

تاریخچه چهارشنبه سوری

ابو جعفر نرشحی، مورخ سده سوم در کتاب تاریخ بخارا به این جشن پرداخته است. به شهادت وی، در زمان منصور بن نوح از شاهان سامانی، اواسط سده چهارم این جشن به نام جشن سوری بر قرار بوده است. در این متن آمده شاه سامانی در زمانی که سال هنوز پایان نیافته بود این جشن را با آتش زدن بر پا کرد و همچنین این جشن طبق عادت و رسم قدیم بود که اشاره به کهن بودن این رسم و سنت دارد.

قبل از هجوم تازیان به ایران یک مراسمی هم به نام آتش روی بام خانه نیز رواج داشته که صبح نوروز انجام میگرفته

به آتش چهارشنبه سوری نباید فوت کرد و خاکسترش را سر ِ چهارراه می‌ریزند.

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۲۱
اسفند
۹۰


بعضی ازراننده های کامیون جمله های جالبی مینویسن پشت ماشیناشون ! حالا یا جنبه طنزداره
یا جمله های فلسفی و ادبیاته یا عاشقانه است یا … بهر حال زیباست و ارزشخوندن داره ...



اگر از عشقت نکنم گریه و زاری
به جهنم که مرا دوست نداری!

اگه الله کند یاری
چه اف باشد چه سوسماری!

اگر خواهی بمیری بی بهانه
بخور ماست و خیار و هندوانه!

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گل داری، من عشق گل اندامی!

لاستیک قلبمو با میخ نگات پنچر نکن

بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع !
عشق آمد و گفت من بی سوادم

قربان وجودت که وجودم ز وجودت بوجود آمده مادر

شتاب مکن! مقصد خاک است

رادیاتور عشق من از بهر تو، آمد به جوش!

اگر نداری باورم بنگر به روی آمپرم

کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت

آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش!

آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است!

اتوبوس من غصه نخور، منم یه روز بزرگ میشم!(ژیان)

سر پایینی برنده سر بالایی شرمنده!

داداش مرگ من یواش!

کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت

تند رفتن که نشد مردی! چشم انتظارم که برگردی

یا اقدس! یا هیچکس

زندگی نگه دار پیاده می شم

محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم برنمی دارد

منمشتعلعشقعلیمچکنم

ایحجتخدا

دریای غم ساحل ندارد

قربون دل غریب پرستت

از عشق تو لیلی؛ رفتم زیر تریلی

همه از مرگ می ترسند من از رفیق نامرد

به مد پرستان بگو آخرین مد کفن است

ای روزگار با ما شدی ناسازگار!
بپر بالا که گیر نمیاد!

باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!

بحث30یا c ممنوع!

بخور و بخواب کارمه
الله نگهدارمه!

به مادرت رحم کن کوچولو!

تا جام اجل نکرده ام نوش
هرگز نکنم تو را فراموش!

تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی
تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان!

تاکسی نارنجی
از من نرنجی!

تجربه نام مستعاری است که بر خطاهای خود میگذاریم!

جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی
چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل؟!

داداش مرگ من یواش
امان از دست گلگیر ساز و نقاش!

درخت مکر زن صد ریشه دارد
فلک از دست زن اندیشه دارد!

رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد
رنج دختر مادر کشید و لذتش داماد برد!

دلبری دارم چو مار عینکی
خوشگل و زیبا ولی کم پولکی!

حالا که خر تو خره ماهم پیرایدم(ژیان)

رخش بی قرار!

رفیق بی کلک مادر!

در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای!

دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی
دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی!

دنبالم نیا اسیرم میشی!

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ!

دودوتا هفتا کی به کیه!

رود می رود اما ریگذارش می ماند!

زندگی بدون عشق مثل ساندوچ بدون نوشابه هست!

زندگی بدون عشق مانند شلوار بدون کش هست!

ژیان عشقت مرا بیچاره بنمود
ز شهر و خانه ام آواره بنمود!

سر پایینی نوکرتم
سر بالایی شرمندتم(ژیان)

شب و روز رانندگی در جاده ها کار من است
از خطر باکی ندارم جون خدا یار من است!

شو همره بلبل لبلب هرمهوش!
(اینو برعکس هم که بخونی همین میشه)

عشق میکروبی است که از راه چشم وارد می شود و قلب را عاشق می کند!

قربان وجودی که وجودم ز وجودش بوجود آمده است!

کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد
جاده از افتادگی از کوه بالا میرود!

گاز دادن نشد مردی
عشق آن است که بر گردی!

گدایان بهر روزی طفل خود را کور می خواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور می خواهند!

تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را که خلق را مسرور می خواهند!

گلگیرم ولی گل نمیگیرم!

یه بار پریدی موتوری دو بار پریدی موتوری آخر می افتی موتوری!

گرگی که مرا شیر دهد میش من است
بیگانه اگر وفا کند خویش من است

نوکرتم ننه!

یا علی گفتیم و قسط آغاز شد!

دیشب بابام منو زد بخاطر تو ...

نیم کیلو باش ولی مرد باش

ببخشید پشتم به شماست

عاقبت فرار از مدرسه!

عاقبت لیسانس گرفتن!

ایکاش زندگی دنده عقب داشت!

این وسیله بهر روزی دست ماست
در حقیقت مالک اصلی خداست

گشتم نبود نگرد نیست

زگهواره تا گور بی خیال؟

من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

جوانی المثنی ندارد

عاشق بی انتظار مادر

علم بهتر است یا ثروت؟
هیچکدام فقط ذره ای معرفت

به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
سرنوشت دگران بر تو نخواهند نوشت

ناز نگات قشنگه!

تند رفتن که نشد مردی
عشق است که برگردی

هر کجا محرم شدی، چشم از خیانت باز دار
چه بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود

مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز
جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی

دست بزن ولی خیانت مکن

منم یه روز بزرگ میشم

زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت

داداش جان به خاطر اشک مادر یواش!

افسوس همه اش افسانه بود!

من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم
من از دشمن نمیترسم ولی از دوست میترسم

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن
هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

شد شد، نشد نشد

بوسه مگر چیست، فشار دولب
این که گنه نیست، چه روز و چه شب

بمیرد آنکه غربت را بنا کرد
مرا از تو، ترا از من جدا کرد

برگ از درخت خسته می شه
پاییز فقط یه بهانه است

در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند
من بیچاره دنبال مرد می گردم

رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم

از بس خوردم مرغ و پلو
آخر شدم مارکوپولو

بخاطر دلم ولم

100 بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی

تو که بی وفا نبودی پدر سگ!

دلم دادم بری باهاش حال کنی
نه که بری جیگرکی بازکنی !

در قمار زندگی عاقبت ما باختیم
بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم

گر پادشاه عالمی، بازهم گدای مادری

نمیخام شمع باشم دخترا فوتم کنن
میخام سیگار باشم لوطیا دودم کنن

همه از من میترسن، من از نیسان آبی

هندونه بده قاچ کنیم، لوپتو بده ماچ کنیم !

دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم،
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد

جون من داداش یه خورده یواش!

اسیرتم ولی آزاد !

قربان وجودت که وجودم ز وجود تو بوجود آمده مادر

ای الهه ناز!!!

لوتی با ما به ازین باش که با خلق جهانی!

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۹
اسفند
۹۰

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.

استاد قبل از امتحان با اونها این نکته رو عنوان می کنه که بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس جدا بنشینند و امتحان بدن که آنها هم به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
1. نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره

2. کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره

الف. لاستیک سمت راست جلو
ب. لاستیک سمت چپ جلو
ج. لاستیک سمت راست عقب
د. لاستیک سمت چپ عقب

بنظر شما دوستان، آیا اون 4 دانشجو توانستند به سوالات پاسخ صحیح بدهند ؟!

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۹
اسفند
۹۰

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!

کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ...

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی !
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی ...
او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی امان اشکهایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی بایست اونجور سرت داد می کشیدم
دخترم گفت : اشکالی نداره مامان چون من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو ...

کوچولوی من ادامه داد : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگل هستن. میدونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو ...


آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکت یا موسسه ای که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟
و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار میکنیم و به خانواده مان آنطور که باید اهمیت نمی دهیم!

چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !
اینطور فکر نمی کنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟!

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۹
اسفند
۹۰

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

نکته : رقابت هیچگاه سکون نمی شناسد

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۹
اسفند
۹۰

یه افسر پلیس ماشین پرسرعتی رو متوقف می کنه.
افسر می گه : من سرعت 80 مایل در ساعت رو برای ماشینتون ثبت کردم
راننده می گه: خدای من، من ماشینو رو سرعت 60 مایل کروز کرده بودم. فکر کنم رادارتون نیاز به تنظیم داره.
همسر مرد درحالی که داره بافتنی می بافه و سرش پایینه می گه: عزیزم لوس نشو. خودت می دونی که این ماشین سیستم کروز نداره
افسر که شروع می کنه به نوشتن جریمه می کنه راننده رو می کنه به زنش و زیر لب می غره که:
برای یه بارم که شده نمی تونی دهنتو بسته نگه داری؟
زن درحالی که محجوبانه می خنده می گه: عزیزم باید خوشحال باشی که دستگاه راداریابت (دستگاهی که رادار سرعت سنج پلیس رو پیدا می کنه و خبر میده) خاموش شد وگرنه سرعتت از اینم بیشتر می شد
افسر که شروع می کنه جریمه دوم رو بابت دستگاه راداریاب غیرقانونی بنویسه مرد از بین دندونای بستش به زنش می غره که: زن، نمی تونی دهنتو بسته نگه داری؟
افسر اخم می کنه و میگه : متوجه شدم که کمربند هم نبستید اینم اتومات یه جریمه 75 دلاریه
راننده می گه: آره. من بسته بودمش ولی وقتی شما به من گفتی بزنم کنار بازش کردم تا بتونم مدارکمو از جیب پشتم دربیارم
زنش می گه: نه عزیزم تو خودت خوب می دونی که کمربندت بسته نبود. تو هیچ وقت موقع رانندگی کمربند نمی بندی
افسر که شروع می کنه به نوشتن جریمه سوم مرد رو می کنه به زنش و با فریاد منفجر می شه:چرا لطفا خفه نمی شی؟
افسر به زن نگاه می کنه و می گه: خانوم همسرتون همیشه با شما اینطوری صحبت می کنه ؟

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.
۱۹
اسفند
۹۰

تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟
تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟

 

 

جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم:


عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر میر سیم:آب...آتش...باد...خاک.. در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره

موم شمع:خاک
شعله شمع:آتش
دود شعله:باد
موم ذوب شده:آب

وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی و درحالت آلفای ذهنی قرار می گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و خدای درونت وصل میشی و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه راز شمع اینه

برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن

 

  • .::::. مـــــــــهـــــــــدی قــــــــــادی.::::.