دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیران من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم ،سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانۀ رویی بودیم بستۀ سلسلۀ سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیر من و دل،بندنبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان ،عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
((وحشی بافقی))
- ۰ نظر
- ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۱۰